قحطی بوسه تب دار است و باران نیست، هست؟
ردِ لبهای تو دیگر روی فنجان نیست، هست ؟
عطر تو پیچیده در شهری که در آن نیستی
باد می اید ولی موی پریشان نیست، هست ؟
آمدم*اینجا*که با تو زندگی را سر کنم
بی تو دیگر شهر رویاهام*اینجا* نیست، هست ؟
آنچه پنهان کرده ام پشت نگاهم سالها...
از خدا پنهان ولی از تو که پنهان نیست،هست ؟
خانه یخبندان، سَرم یخ، دستهایم یخ زده
چهار فصل زندگی درمن زمستان نیست ؟ هست.
خوب دقت کن به تدریجی ترین پرواز روح
این که دارد می رود از دست *عمرم* نیست؟ هست.
m