از زندگی، از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم
آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود...
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام...
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید...
از حال من مپرس که بسیار خسته ام
m
یادمان باشد از امروز خطائی نکنیم
گرچه درخویش شکستیم صدائی نکنیم
پرِ پروانه شکستن هنر انسان نیست
گرشکستیم ز غـفلت مـن و مـائی نکنیم
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پـرپـر شدنـش ساز و نـوائی نکنیم
دوست داری نبـود بندگی غیر خـدا
بی سبـب بـندگی غـیر خـدایـی نـکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طـلب عشق ز هـر بـی سر و پائی نکنیم
m