شده هرگز دلت مال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟
نگاهت سخت دنبال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟
برایت اتفاق افتـاده در یک کافه ی ِ ابری
ته ِ فنجان ِ تو فال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟
خوش و بش کرده ای با سایه ی ِ دیوار وقتی که
دلت جویای ِ احوال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟
چه خواهی کرد اگر هربار گوشــــی را که برداری
نصیبت بوق ِ اشغال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟
حواس ِ آسمانت پرت روی ِ شیشــه های ِ مه
سکوتت جار و جنجال ِ کسی باشد که دیگر نیست
شب ِ سرد ِ زمستانی تو هم لرزیده ای هرچند
به دور ِ گردنت شال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟
*******
*******************
*******
رسیدن سهم ِ سیب ِ آرزوهــایت نخواهد شد
اگر خوشبختی ات کال ِ کسی باشد که دیگر نیست
m
به تب و لرز تلخِ تنهایی، به سکوتی که نیست عادت کن!
درد وقتی رسید وُ فرمان داد، مثل سرباز خوب اطاعت کن
سعی کن وقتِ بی کسیهایت، گاه لبخند کوچکی بزنی
فکر فردای پیریات هم باش، گریه هم میکنی قناعت کن
زندگی میرود به سمت جلو، تو ولی میروی به سمتِ عقب!
شده ای عضوِ«تیمِ تک نفره»،پس خودت از خودت حمایت کن
بینِ تن های خالی از دلِ خوش، هی خودت را بگیر در بغلت
دزدکی با خودت برو بیرون، و به تنهاییات خیانت کن!
گرچه خو کرده ای به تنهایی،گرچه این اختیار را داری
گاه و بیگاه لذت غم را با «رفیقانِ دوست» قسمت کن
شعر، تنها دلیلِ تنهاییست؛هر زمان خسته شد دلت، برگرد
ماشه را سمتِ دفترت بچکان، شعر را تا همیشه راحت کن
m
گاهی
تنهایی
آنقدر قیمت دارد
که در را باز نمیکنم
....................حتی برای او که سالها
منتظر
در زدنش بودم!!!!
m
دل به راهی برود بس کوتاه
برق شوقی نتوان دید به راه
غم غربت همه را محزون کرد
افق سرخ دلم را خون کرد
خانه خالیست ز گل های امید
خالی از نسترن و یاس سپید
غم تنهایی سنگین زمان
برده است از دل من تاب و توان
اندر این لانه ی سرد و خاموش
کس نباشد که گشاید آغوش
بی کسی، تنگ دلم پرخون کرد
غم دوریت، مرا مجنون کرد
وه! چه بگذشته به تو ای دل ریش
به شب غربت و تنهایی خویش
عاقبت خاک شوی در دل گور
باغم وغصه و شادی و غرور
رنج بیهوده دلم محزون کرد
این غم کهنه دلم را خون کرد
m