و چـــون او رفــتــــ
تمام آسمان پر شد از ابرهای تیره
که حتی نگاه گردن به آنها وحشتی
در سینه می افکند
و هنوز دلی تنها و غمگین در انتظار نگاه مهربانش به سوگ نشسته
و دیده ای هرشب به حرمت آن مسافر
اشکهایش را نثار گونه اش میکند
و باز در انتظار آمدن هیچ می ماند
وهنوز قلبی برای رسیدن به عشق می تپد
m