باران ببار امشبو از دردمان بگو
از خشکی زمینمان تا بیکران بگو
از دردهای مسریِ دنیای ما بگو
فرقی ندارد از خودم یا دیگران بگو
آیا تمام می شود این روزهای من!؟
باران برایم از تهِ این داستان بگو
از روزهای کهنه و زردم نگو، فقط
از لحظه های آخر فصل خزان بگو
دلتنگ آسمانم و از آن بگو کمی
با لهجه ی خودت و یا با هر زبان بگو
با من که خو گرفته ی زخمیِ غربتم
از لحظه های آشنا، در هر زمان بگو
یک امشب از کنارمن جایی نرو، بمان
قدری برایم از خودت، از آسمان بگو ...
m