باران ببار امشبو از دردمان بگو
از خشکی زمینمان تا بیکران بگو
از دردهای مسریِ دنیای ما بگو
فرقی ندارد از خودم یا دیگران بگو
آیا تمام می شود این روزهای من!؟
باران برایم از تهِ این داستان بگو
از روزهای کهنه و زردم نگو، فقط
از لحظه های آخر فصل خزان بگو
دلتنگ آسمانم و از آن بگو کمی
با لهجه ی خودت و یا با هر زبان بگو
با من که خو گرفته ی زخمیِ غربتم
از لحظه های آشنا، در هر زمان بگو
یک امشب از کنارمن جایی نرو، بمان
قدری برایم از خودت، از آسمان بگو ...
m
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند
نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند
m
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته
از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته
یک سینه غرق مستی دارد هوای باران
از این خراب رسوا امشب دلم گرفته
امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن
شرمندهام خدایا امشب دلم گرفته
خون دل شکسته بر دیدگان تشنه
باید شود هویدا امشب دلم گرفته
ساقی عجب صفایی دارد پیاله تو
پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته
گفتی خیال بس کن، فرمایشت متین است
فردا به چشم، اما امشب دلم گرفته
m
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مساله ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست
m
از زندگی، از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم
آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود...
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام...
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید...
از حال من مپرس که بسیار خسته ام
m
به تاوان کدامین جرم
تنم سنگ بلا خورده
سکوتم حرفها دارد
ببین در من خوشی مرده
ببین ای خوب دیروزی
کجا بودم کجا هستم
تو که همدرد من بودی
ببین بی تو چه بشکستم
چه ها گفتند و نشنیدم
بدی کردند و بخشیدم
ز تیغ گریه اشکم ریخت
ولی با درد خندیدم
تماشا کن در این بازی
شکوه مردنم زیباست
ولی اندر نگاه من
نگاه پاک تو پیداست
m